top of page
Search

بهار در بلوای یک پنجره ی درونی

mahmojiri

روزهایی هم اشک ها نه بند می آیند و نه بیرون می آیند. اینقدر چانه میزنند تا جانمان بالا بیاید و دل از حلق مان بیرون بزند.


هوای سرم بیرون را تمنا می‌کند و من پای رفتن ندارم.

سبزه گل باغ و چمن را دلم صدا می کند و من اینجا اسیر پنجره هایم .بهار را از پنجره می بایست نظاره کنم.


نه پای رفتن دارم و نه دل نشستن پشت این پنجره ها.

اسیرم؛

اسیر تنهایی در وحدت.

من اینچنین سخت دوام می آورم . با سکوت برای سکون و نظاره ی یک بلوای درونی.





۲۶ مارچ سال ۲۰۲۱ دنهاخ هلند

6 views0 comments

Recent Posts

See All

نام آشنا ها در غریبستان

زمستان ۲۰۲۲ برای گذشتن از سیاهی و سردی که به جانم رخنه کرده بود تصمیم گرفته بودم که بدو ام. توی روزهای سرد و بد قلق هلند که جز باریدن...

Wine Glass Of Love

Wine in a wine glass of love, last year after the performance. The same wine glass this year in the performance sings by itself... I see...

The Moon song

I’m talking about a time when women had to put their fingers in their mouths in the districts to call the individuals by changing their...

Commentaires


Based In Netherlands 

  • Instagram
  • Facebook

©2021 By PU                       Mahdokht Mojiri  

bottom of page